افق

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

اگر ساحل زندگی ات را به پروردگارت بسپاری

قشنگ ترین قایقش را که هرگز غرق نمیشودبرایت

میفرستد .     

نوشته شده در سه شنبه 18 شهريور 1393برچسب:ساحل زندگی,خدا,پروردگار,قایق,غرق,افق,ساعت 3:30 توسط بهروز ایران نژاد|

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

نوشته شده در شنبه 12 شهريور 1393برچسب:توجیه گناهان,رشوه,تهمت,غیبت,افق,بهروز ایران نژاد,ساعت 6:47 توسط بهروز ایران نژاد|

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

آستیــــــن خالــــــے ات نشــــــان از مردانگــــــے ست..

با ایــــــن دو دســــــت ســــــالم،

هنوز نتــــــوانسته ام یــــــک قنــــــوت اینــــــچنینے بخــــــوانم ...

 

نوشته شده در شنبه 8 شهريور 1393برچسب:آستین خالی,مردانگی,قنوت,افق,بهروز ایران نژاد,ساعت 5:37 توسط بهروز ایران نژاد|

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

نوشته شده در شنبه 5 شهريور 1393برچسب:مرغ,قفس,خوش,افق,بهروز ایران نژاد,ساعت 4:29 توسط بهروز ایران نژاد|

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

دستانش از فشار زیاد کار زبر و ضمخت شده اند

 

  دلش نمی آید دست نوازش بر سر و صورت ظریف کودکانش بکشد

  همه فکر میکنند احساس ندارد .

 ولی هیچکس نمیتواند شرافت او را وصف کند .

  او یک پدر است .

نوشته شده در جمعه 30 مرداد 1393برچسب:پدر,شرافت,بی احساس,کودکان,افق,ساعت 8:0 توسط بهروز ایران نژاد|

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

هنگامی که در زندگی اوج میگیری
دوستانت می فهمند تو چه کسی بودی
اما هنگامی که در زندگی، به زمین می خوری
آنوقت تو میفهمی که دوستانت چه کسانی بودند . . .

 

نوشته شده در پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:فلسفی,بهروز ایران نژاد,افق,ساعت 10:14 توسط بهروز ایران نژاد|

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

روزی میــرسَد.

بـــی هیــــچ خَبـــَـــری.

بــا کولـــــه بــــآر تَنهـــاییـَم.

دَـر جـــاده هــای بـی انتهــــای ایـن دنیــای عَجیـــــب.

راه خــــواهم افتـــــاد.

مَـــن کـــه غَریبـــــم.

چـــه فَــــرقی دارد کجـــــای ایـــن دنیــــــا بـاشــــم.

همــه جــــای جهــــان تنهـــــایی بــــا مَـــن است ..

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:تنهایی,کوله بار,افق,بهروز ایران نژاد,ساعت 19:1 توسط بهروز ایران نژاد|

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

 

کودکی شش ساله مادرش را بر روی تخت بیمارستان دید و دکترش گفت تا چند وقت دیگر زنده نمی ماند ...
کودک سوال کرد چند وقت دیگر ؟
دکتر گفت پاییز ...
بچه گفت پاییز یعنی چه روز ؟
دکتر گفت وقتیکه برگهای درختان می ریزد ...
بچه خانه آمد و نخ و سوزن برداشت، رفت تا تمام برگ های شهر را به درختان بدوزد ...

نوشته شده در دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:کودک غمگین,مادر,درختان شهر,افق,ساعت 11:47 توسط بهروز ایران نژاد|

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

لحظه ها را می گذرانیم تا به خوشبختی برسیم

اما غافل از اینکه خوشبختی همین لحظه هاست

همین لحظه هایی که می گذرانیم.

قبل از پشیمونی قدر این لحظه هارو بدونید

نوشته شده در چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:لحظه ها,خوشبختی,غافل,پشیمونی,افق,ساعت 18:20 توسط بهروز ایران نژاد|

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

می خواهم برگردم به روزهای کودکی

آن زمان ها که: پدر تنها قهرمان بود.

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند.

تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود ...!

نوشته شده در سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:میخواهم برگردم,کودکی,دلهایمان,افق,ساعت 16:16 توسط بهروز ایران نژاد|

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

خدا در دستیست که به یاری میگیری ،

در قلبیست که شاد میکنی ...

در لبخندیست که به لب مینشانی ...

خدا در عطر خوش نانیست ، که به دیگری میدهی

در جشن و سروریست که برای دیگران بپا میکنی

و آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی ... !

نوشته شده در سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:خدا,یاری,شاد,قلب,عطر,نان,عهد,افق,ساعت 16:14 توسط بهروز ایران نژاد|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت